معنی دل وسه - جستجوی لغت در جدول جو

دل وسه

فرهنگ گویش مازندرانی

دل آسا

(دخترانه)

موجب تسکین و آسایش دل

فرهنگ نامهای ایرانی

دل ریسه

ضعف و سستی به سبب گرسنگی و بی حالی

فرهنگ فارسی عمید

دل شده

دلداده، دل باخته، عاشق، شیفته

فرهنگ فارسی عمید

دلسوزه

دلسوزی، دل سوختگی، سوختن دل از مهربانی و رافت یا از رشک و حسد

فرهنگ فارسی عمید

دل آسا

آسایش دهنده به دل، آنچه باعث آسایش قلب و آرامش خاطر شود

فرهنگ فارسی عمید

دل خسته

خسته دل، دل آزرده، دل خون، دل شکسته، دل ریش، اندوهگین

فرهنگ فارسی عمید

دلخواه

دل خواسته، آنچه بر وفق آرزو و مراد و خواهش دل باشد

فرهنگ فارسی عمید

دل بسته

دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند

فرهنگ فارسی عمید

دل گسل

آنچه سبب گسستن و آزرده شدن دل شود

فرهنگ فارسی عمید

دل چسب

دلپذیر، دل پسند، دل نشین، چیزی که انسان آن را بخواهد و بپسندد

فرهنگ فارسی عمید

دلشوره

اضطراب و تشویش داشتن

فرهنگ لغت هوشیار

دل گسل

نومید کننده، قاطع امید

فرهنگ لغت هوشیار

ملموسه

مونث ملموس، جمع ملموسات

فرهنگ لغت هوشیار

ملبوسه

مونث ملبوس

فرهنگ لغت هوشیار

دلسوزه

سوختن دل (از حسد و غیره) میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک میدانم اینها از دلسوزه است (ص هدایت. زنده بگور 79)، دلسوزنده:) اگر کرامت و دلسوزی کنی چه عجب که باد عالمت از دوستان دلسوزه (انوری)

فرهنگ لغت هوشیار